به مناسبت بزرگداشت سعدی
سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۸:۰۵ ب.ظ

زندگینامه سعدی :
سعدی در شیراز دیده به جهان گشود. خانوادهاش از دینآموختگان بودند و پدرش در دستگاه دیوانی اتابک سعد بن زنگی، فرمانروای فارس شاغل بود. پس از درگذشت پدر، سعدی که هنوز نوجوان بود، به توصیه اتابک برای ادامه تحصیل عازم بغداد شد و در مدرسه مشهور نظامیه و دیگر حوزههای علمی آن شهر به دانشآموزی پرداخت. تا ۶۲۳ (هجری قمری) (۱۲۲۶ (میلادی)) سعدی به عنوان طالب علم در بغداد ماند و از محضر استادانی چون شیخ ابوالفرج جوزی و شیخ شهابالدین سهروردی بهره برد. پس از دانشآموختگی تصمیم به ترک بغداد گرفت ولی چون ایالت فارس ناامن و محل تاخت و تاز مغولان بود، به شیراز بازنگشت و برای حج گزاردن و جهانگردی یک رشته سفرهای طولانی را در پیش گرفت.
در این که سعدی از چه سرزمینهایی دیدن کرده میان پژوهندگان اختلاف نظر است و به حکایات خود سعدی هم نمیتوان چندان اعتماد کرد، زیرا بسیاری از آنها پایه نمادین و اخلاقی دارند نه واقعی. مسلم است که شاعر به عراق، شام و حجاز سفر کرده است و شاید از هندوستان، ترکستان، آسیای صغیر، غزنه، آذربایجان، فلسطین، یمن و افریقای شمالی هم دیدار کرده باشد. او در این سفرهای سخت ماجراهای بسیار از سر گذراند که اسارتش به دست فرانکها و بردگی در کار ساختمان برج و باروی شهر طرابلس از آن جمله است.
پس از حدود سی سال جهانگردی، وقتی سعدی به زادگاه خود بازگشت، مردی کهنسال بود (۱۲۵۵ (میلادی)) و ابوبکر بن سعد بن زنگی بر فارس حکومت میکرد. سالهای باقیمانده عمر سعدی به موعظه و نگارش گذشت. با استفاده از تجربهها و آموختههایش کتاب بوستان را در سال ۶۵۵ (هجری قمری) (۱۲۵۷ (میلادی)) به نظم، و گلستان را در سال ۶۵۶ (هجری قمری) (۱۲۵۸ (میلادی)) به نظم و نثر نگاشت.
گلستان سعدی
گلستان سعدی نام کتابی است که سعدی در میانههای عمر و یک سال پس از نوشتن بوستان (کتاب نخستش) آن را به نثر روان فارسی نوشت. از نثرهای روان، و بیمانند گلستان است که آن را استاد سخن میدانند. سعدی در همان ابتدا و در دیباچه گلستان، کتاب خود را با نثری آغاز میکند که به واقع نشان دهنده چیرگی او در سخنوری و دانش او در واژه گزینی فارسی است. رفتار شاهان، منش درویشان، مزایای سکوت، جوانی و پیری از جمله موضوعاتی است که سعدی در هشت باب گلستان از آنها سخن میراند. پایان یافتن گلستان به دست سعدی برابر است با زمانی که مغولان به وسیله هلاکوخان موفق به فتح بغداد شدند .
در آن نــفس کـه بـــمیرم در آرزوی تـــو باشـم
بدان امــید دهـم جـان که خـاک کوی تو باشم
به وقـت صبح قـیامــت کـه سـر ز خـاک بر آرم
به گفتگوی تو خیزم به جـست و جوی تو باشم
به مـجمـعی که در آیـند شاهــدان دو عـــالـم
نظر به ســـوی تـــو دارم غــــلام روی تو باشم
حـدیـث روضـــه نــگـویــم گـل بـهـشت نبـــویم
جمـال حـــور نـــجویـــم دوان به سوی تو باشم
بـه خـوابگاه عـدم گر هــزار ســـال بخــســبم
به خواب عافـیت آن گه بــه بوی مـوی تو باشم
مـی بهــشت نـنـوشم ز جـام سـاقی رضــوان
مرا به باده چه حاجت که مسـت بوی تو باشم
هــزار بادیـه ســـهل اســت با وجــود تــو رفتن
اگر خــلاف کــنــم ســــعدیا بـه سـوی تو باشم
۹۴/۰۲/۰۱